یکی یدونه من و بابایکی یدونه من و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

آرشای مامان و بابا

امان از خرابکاریات و جونم میره برای شیرین بازیات

خب خب اومدم از خرابکاریات بگم اول که بدونی چیااااااااااااااااا میکشم😂 از بس میرفتی روی اوپن و آویزون میشدی از در یخچال که خوردنی برداری دیدیم در یخچال خراب شده وتعمیرکار اومد و 500 گرفت برای تعمیر جالبیش به اینه که هرجا میرفتی با افتخار میگفتی میدونین من خیلی خسارت به مامانم میزنم چون اینکار رو کردم خخخخخ اصلا که بلد نیستی روی زمین راه بری نمیدونم چیکارت کنم فقط روی لبه ها و دسته های مبل راه میری هر چی من آروم میگم با داد میگم و ....فایده ای نداره بابایی که همش میخنده میگه اشکال نداره نهایتش میخای تعویض کنی ولی چیزی به بچم نگو گناه داره مرتب هم میری روی مبل و میری توی پنجره و بیرون رو نگاه کنی و منم هی حرص میخورم هنوزم م...
23 تير 1400

دمادم پایان 8 سالگی

سلام خوشکلم یه مدت بود که دور بودم از این وبلاگ چند شبه تو فکرم بیام و برات بنویسم میخوام اینجا رو دیگه مرتب بیام و برات بنویسم که بزرگ شدی بخونی از خاطراتمون چند وقت قبل اومدیم وخاطرات بارداری و زایمانم رو از همینجا برات خوندم کلی ذوق زده شدی امیدوارم بزرگ شدی بازم همین ذوق رو داشته باشی از این خاطرات نویسی های من تقریبا دو هفته دیگه تولدته و وارد دنیای نه سالگی میشی یعنی هشت سال و یک روز و .... چقدر زود گذشت الان دیگه از نظر اندازه ای تا شونه های من میرسی عزیزم دیگه تصمیم گرفتیم برای بچه بعدی اقدام کنیم چون دیگه فکر میکنم باز تواناییش رو دارم و هم اینکه تو خیلی اصرار داری و میگی چرا بقیه داداش یا خواهر دارن ولی م...
23 تير 1400
1